این نیز بگذرد...

ساخت وبلاگ
دوست دارم باز بیام اینجا بنویسم. حیف که از دوره ولاگ عبور کردیم. حیف که اینجا دیگه خیلی مخاطب نداره...با اینکه چندتا مطلب توی مجله محفل چاپ کردم؛ اما انگار نقد فیلم نوشتن راضیم نمی‌کنه. دلم می‌خواد جستار شخصی بنویسم. حس می‌کنم یه چیزی داره تو دلم قل‌قل می‌کنه تا دست آدم‌ها رو بگیرم، عینکم رو بدم دستشون و بگم به اندازه خوندن جستارم، دنیا رو از زاویه دید من ببینن. آخ کی میشه بیام بگم اولین جستار شخصیم چاپ شد! نوشته شده در  جمعه ۵ اسفند ۱۴۰۱&nbsp توسط فاطمه  |  این نیز بگذرد......ادامه مطلب
ما را در سایت این نیز بگذرد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemeh-268o بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 14 اسفند 1401 ساعت: 17:22

- بدون عینک نمی‌بینی؟

چرا؛ اما نه کاملا واضح.

- خب پس درش بیار تو خواستگاری‌ها. لابد خوششون نمیاد دختر عینکی باشه!

.

.

.

خب گور پدرشون :)

نوشته شده در  چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰&nbsp توسط فاطمه  | 

این نیز بگذرد......
ما را در سایت این نیز بگذرد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemeh-268o بازدید : 50 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 14:17

آدم حس می‌کنه یه اتفاقایی قرار نیست توی زندگیش بیفته یا لااقل قراره وقتی بیفته که از قبل آمادگیش رو به دست اورده. من واقعا فکر نمی‌کردم توی این سن ازم یه آزمایش جدی بگیرن که ببینن سرطان دارم یا نه... کمی پیش بازش کردم و نداشتم... یا لااقل احتمالش کمهروزای عجیبیه. سختمه با احساسام بشینم. انکار فقط دارم فرار می‌کنم ازشون! همه این اتفاقای عجیب برای سلامتیم باید دقیقا زمانی بیفته که تازه مدیر اجرایی دپارتمان نویسندگی شدم؟!!!یکشنبه ام آر آی دارم و عین چی می‌ترسم. حتی نمی‌تونم یه متن منسجم بنویسم... ولی حس کردم لازمه بمونه اینجا نوشته شده در  پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۱&nbsp توسط فاطمه  |  این نیز بگذرد......ادامه مطلب
ما را در سایت این نیز بگذرد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemeh-268o بازدید : 66 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 14:17

بالاخره اومدم بنویسم. الان 24 روزه که برادرم رو ندیدم و این یه رکورد تو کل زندگیمونه! کاش لااقل خیالم راحت بود جاش خوبه؛ اما خب نیست. حالا ببینیم این سربازی که تموم بشه، مرد میشه یا نه :/ اگه بود، وقتی رفته بودم دیلی مارکت، حواسش بود که نودل ندارم. اگه بود...حتی حال ندارم بنویسم. توی شغلم ارتقا گرفته‌م و این تغییر خوب، می‌ترسونتم. فعلا. نوشته شده در  شنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۱&nbsp توسط فاطمه  |  این نیز بگذرد......ادامه مطلب
ما را در سایت این نیز بگذرد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemeh-268o بازدید : 90 تاريخ : پنجشنبه 7 مهر 1401 ساعت: 21:31

من آخرین نفر از جمع دوستای راهنماییم بودم که گوشی خریدم. خون به جگرم شد تا شد! چهارم یا پنجم خردادِ سال دوم راهنمایی با بابا و داداشم رفتیم یه S500 سونی اریکسون خریدیم. قبل از اون، توی بحثای تک زنگ و این نیز بگذرد......ادامه مطلب
ما را در سایت این نیز بگذرد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemeh-268o بازدید : 83 تاريخ : شنبه 1 آذر 1399 ساعت: 5:31

اولش بگم که چقدر رو اعصابه که اینجا نمیشه نیم فاصله گذاشت:/خودمِ عزیز سلام. ببخشید که نوشتن گزارش سالیانه رو اینقدر طول دادم، خودت که می دونی آخر روز تولدم چطوری حالم گرفته شد. اصلا شاید توی گزارشم هم این نیز بگذرد......ادامه مطلب
ما را در سایت این نیز بگذرد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemeh-268o بازدید : 100 تاريخ : شنبه 1 آذر 1399 ساعت: 5:31

هرجور نگاه کردم دیدم سرم پر از حرفه و نمیشه به کسی بگم، پس کجا بهتر از اینجا؟من هر سال واسه تولد دوستام از ساعت 12 شب و یا حتی قبل ترش پیام میدم، ذوق می کنم و خوشحالی و این صحبتا. اینجور به نظرم می او این نیز بگذرد......ادامه مطلب
ما را در سایت این نیز بگذرد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemeh-268o بازدید : 94 تاريخ : شنبه 1 آذر 1399 ساعت: 5:31

من، خدا، گناه!نمیدونم چی شد که دلم خواست بیام و اینجا بنویسم. فقط میدونم که سرم پر از حرف بود و باید مینوشتم و حوصله کیبرد کوچیک گوشی رو نداشتم. وگرنه مثل همیشه خاطراتم رو تو یه کانال خصوصی کوچیک، وسط این بیکران مج این نیز بگذرد......ادامه مطلب
ما را در سایت این نیز بگذرد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemeh-268o بازدید : 129 تاريخ : جمعه 8 فروردين 1399 ساعت: 0:56

اونقدر سرم شلوغ بده این چند وقت که تازه بعد ده روز میخوام قصه ی بیست و دو سالگیم رو بنویسم. حتی به سرم زد کلا ننویسم، اما دلم نیومد این رسم قشنگم رو به هم بزنم. خیلی تمرکز ندارم، پس ساده و کلی می نویس این نیز بگذرد......ادامه مطلب
ما را در سایت این نیز بگذرد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemeh-268o بازدید : 123 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 16:35

اومدم تو وبلاگ و چندتا پست آخر رو خوندم.چقدر تلخ بودن!نه که همیشه آدم تلخی باشم،ولی خب وقتی اونقدر تو خودم میرم که نمی تونم توی دنیای واقعی با کسی حرف بزنم،میام اینجا و خلاصه،واسه همینه که وبلاگ جانم این نیز بگذرد......ادامه مطلب
ما را در سایت این نیز بگذرد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemeh-268o بازدید : 132 تاريخ : چهارشنبه 28 فروردين 1398 ساعت: 22:28